کودک که بودیم چه دلهای بزرگی داشتیم،اکنون که بزرگیم چه دلتنگیم
کاش همان کودکی بودیم که حرفهایش رااز نگاهش میشد خواند،اما اکنون اگرفریاد هم بزنیم کسی نمی فهمد ودلخوش کرده ایم که سکوت کرده ایم.
آنقدر از گذشته ات سر افکنده ای که نمی توانی به آینده بیندیشی و آنقدر صهبای نفس سر کشیدی که جایی برای خدا نگذاشتی.آنقدر در زندگی دویدی که آخر هم بدهکار شدی.
چه شد که دلپاک آمدی و روی سیاه خواهی رفت،حال تویی و روزنه امید بخشش پروردگارت.
اویی که سالهاست که فراموشش کرده ای اما باز هم تو را میخواند.