پسرک زیر یه سایه بون وایساده بود .
چشماشو باریک کرده بود و به سیگارش پک میزد
بارش اولین برف زمستونی همه جا رو سفید پوش کرده بود....
پیرمرد دست کرد تو جیبش و چندتا پسته به پسرک تعارف کرد!
...به احترام موی سفید پیرمرد سیگارشو انداخت و با پاشنه کفشش خاموش کرد.
پیرمرد گفت: پسته بخور . خوبه...
من همیشه بعد از سیگار چندتا پسته میخورم که طعم دهنم عوض بشه...